شهید حبیب پالاش
مات این صحنه مانده بودم. کل ذهنم علامت سوال بود. بچه ها ایست دادند که صدا از طرف مقابل بلند شد : «نزنین ها . . . منم . . حبیب . . . حبیب پالاش . . . نزنین ها . . . »
سایه ها که جلوتر رسید دیدم حبیب پالاش است که گوش یک عراقی را گرفته است وآنقدر قد سرباز عراقی از او بلندتر است که به زحمت توانسته است دست خود را به گوش او برساند.

حبیب گوش سرباز عراقی را که حسابی ترسیده بود ول کرد و تحویل بچه ها داد.
گفتیم : « این دیگه کیه ؟ چطوری گرفتیش ؟ »
حبیب گفت : « تیربارچیه س. بی سرو صدا رفتم منطقه رو دور زدم و رفتم از پشت گوشش رو گرفتم و آوردم اینور »
نمی دانستیم بخندیم به این صحنه یا متعجب بمانیم از شجاعت حبیب.
به حرف هم ساده نبود که یک بسیجی 16ساله ، برود و گوش یک تیربارچی عراقی را بگیرد و از پشت تیربارش ، به اسارت درآورد.
خداییش به حرف هم ساده نبود ، چه برسد به عمل.
فرمانده هم بجز سکوت ، هیچ پاسخی در مقابل کار بزرگ حبیب نداشت.

یک لحظه صحنه چند شب پیش مقابل چشمانم نقش بست.
فرمانده ما جناب آقای فضیلت داشت برای عملیات به بچه ها روحیه می داد و اینگونه سخن می گفت :
«ما با قدرت ایمان و توکل بر خدا و روحیه ناب شهادت طلبی میتوانیم پشت دشمن را به خاک بزنیم. شما با روحیه و شجاعتی که دارید می توانید بروید و گوش تیربارچی های عراقی را بگیرید و از پشت تیربار بلند کنید».
اگر چه آقای فضیلت، آن شب ، این حرف را به عنوان مَثَلی برای روحیه دادن به رزمندگان مطرح کرد، اما من شب عملیات در فاو ، به چشم خویش دیدم که حبیب پالاش ، مَثَل را به واقعیت تبدیل کرد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
شهید حبیب پالاش در سال 1348 در شهرستان دزفول متولد و در سن 16 سالگی در مرحله آخر عملیات والفجر8 در بهمن ماه 64 به شهادت رسید .
مزار مطهر شهید پالاش در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول زیارتگاه عاشقان است.