شهادت طلبی
حمید در عشق پروردگار و محبوب خود می سوخت و از هجران تلخ و گزنده ای که مانع از دیدار آن معشوق یگانه می شد ، شب و روز بی تاب و قرار بود . شهادت را که منتهای آرزوی مشتاقان و مژده دیدار دلدار است ، از صمیم دل طالب بود و در جست و جوی آن سالهای سخت و مشقت باری را در جبهه های متعدد نبرد می گشت . خود او علاقه زاید الوصفش را به شهادت با این بیان ظریف ابراز می کرد : به محمدرضا -برادر کوچکترم -گفته بودم که تو دیر تر از من به جبهه آمدی و حق نداری زود تر شهید شوی ولی او آخر زرنگی کرد و زود تر از من رفت . حمید که خود می دانست سر انجام شاهد مقصود را در بر خواهد گرفت و روزی این انتظار به سر خواهد آمد او این آگاهی عارفانه را به دفعات نشان داده بود و از آن جمله یکی از همرزمان حمید می گفت : در سفری که با عده ای از برادران گردان به منظور زیارت امام علی بن موسی الرضا (ع) به مشهد مشرف شده بودیم ، حمید برای خودش دو گلاب پاش خرید و گفت که این ها را برای بعد از شهادت خود می خواهم تا بر سر مزارم بگذارند . این حسن ظن حمید قبل از حضوردر آخرین عملیاتی که بالاخره در آن به شهادت رسید ، به یقین مبدل شده بود . همسر وی می گوید : چند روز قبل از اینکه برای همیشه از کنار ما برود با من وداع کرد و گفت : من در حالی که ازکنار شما می روم که رنج شش سال حضور مداوم در جبهه را متحمل شده ام و سپس روبه فرزند خردسالش مهدی کرد و گفت : بابا جان ! کار های بزرگ انجام بده ولی در نظر خود آن ها را کوچک بدان . وی با این سخنان از هم اکنون راه روشن سالهای آینده مهدی کوچک را در پیش دیدگانش ترسیم می کرد .